دراتاق باز بوددورتادوراتاق رانگاهی انداخت چشمش به کمدی افتاد که لباس سفیدی از ان بیرون امده بود
تازه یادش امد
ان شب،بهترین شب زندگیش بود وب
دترین شب زندگیش شده بود...
بوی مشمئزکننده ای سیگار به مشام
ش رسید
از لای درنگاهی